چطور یک برند قوی و موفق بسازیم؟
داشتن یک برند قوی و موفق ارزروی هر فردی است اما چگونه ساختن یک برند قوی و موفق شاید سوالی باشد که شما را به جست و جو درمورد این موضوع واداشته است در این مطلب باباگردش شمارا برای شروع ساخت برند موفق خودتان راهنمایی میکند.
چهار بعد اصلی یک برند قوی
1- باید مشخصه و ویژگی بارزی را در اذهان زنده کند.
2- باید بتوانیم مشخصات برند را تجسم کنیم. درست مثل اینکه بخواهیم یک نفر را توصیف کنیم.
3- یک یا دو منفعت کلیدی محصول را بیان کند. به طور مثال ابزارمهدی تداعی کننده ابزارآلات با کیفیت است و برند کاله تداعی کننده طعم های جدید.
4- برند باید نشان دهنده ارزش های سازمانی هم باشد. به طور مثال آیا شرکت نوآور است یا مشتری مدار یا حساس به مسئولیت های اجتماعی و بالاخره نشان دهنده خصوصیات مصرف کنندگان و مشتریان خود نیز باشد.
چطور برند من میتواند یک برند موفق باشد؟
ریچارد برانسون گفته : بزرگترین موفقیتهای جهان نصیب کسانی شده است که حتی در اوج ناامیدی، همچنان به تلاششان ادامه دادند.
پس شما هم برای داشتن یک برند موفق باید همچنان به تلاشتان ادامه دهید.
بزرگترین قدمی که باید برای برند خود بردارید استقامت و پایداری در ان است .
کریس گاردنر، میلیاردری که از صفر شروع کرد.
از همان کودکی، بختش تیره بود و کورسوی امیدی در مسیر زندگیاش دیده نمیشد.
تمام مواد لازم برای بیچارگی و کاسه چه کنم به دست گرفتن را در اختیار داشت؛ مرگ پدر، بی رحمی ناپدری، سابقه حبس و…
اگر در صحنه زندگی قرعه این نقش به نام هر کس دیگری جز او می افتاد، بیشک انگ بدشانسی و بدبختی را تا پایان عمر میپذیرفت اما «کریس گاردنر» مردانه جلوی سرنوشت قدعلم کرد و شجاعانه مسیر زندگیاش را تغییر داد.
امروز که شما داستان زندگیاش را میخوانید، او یک میلیاردر سرشناس شده
سال ۱۹۸۲ بود. آن زمانها یک سال و نیمی از پدر شدنش میگذشت. فروشنده لوازم پزشکی بود.
به زحمت از عهده امورات خودش و پسرش، کریستوفر، برمیآمد. وقتی به ورودی جاده موفقیت رسید، ۲۹ سال بیشتر نداشت.
با تمام نداریهایش سخاوتمند بود.
آن روز به پارکینگ بیمارستان آمد و دید که راننده یک اتومبیل «فراری» دنبال جای پارک میگردد.
صدایش زد: «میتوانید جای من پارک کنید.» و با راننده «فراری» گرم صحبت شد.
میخواست بداند او چه کار میکند و چطور توانسته ماشینی به آن گرانی بخرد.
راننده فراری به او گفت که در کار خرید و فروش سهام شرکتهاست. کنجکاوی گاردنر گل کرد.
الان که یاد آن روز میافتد، میگوید: «آن آقا ماهی ۸۰ هزار دلار درآمد داشت.
آنها با هم رفیق شدند.
هر از گاهی ناهار را با هم میخوردند و سهام فروشِ متمول برای گاردنر توضیح میداد که چطور میتواند وارد این تجارت شود و او را به سرشناسترینهای خریدوفروش سهام ارجاع داد.
گاردنر با اعتماد به نفس دنبال سررشتههای موفقیتاش رفت اما کسی تحویلش نمیگرفت؛ نه به خاطر سیاهپوست بودنش، بلکه به این خاطر که ثروتمندان نمیخواستند ریسک کنند.
خودش میگوید: «آنها نژادپرست نبودند. حداقل چیزی که برای فروشنده سهام شدن میخواستی، یک مدرک MBA بود.
اما من اصلا کالج نرفته بودم!
بعد از ۱۰ ماه دویدنهای بیحاصل، تازه یک نفر پاپوش جاداری برای گاردنر درست کرد و او را به خانه اول باز گرداند:
«باید برای پسرم، پدری میکردم؛ پس دلسرد نشدم. هر کاری که از دستم بر میآمد انجام دادم؛ هرس چمنها، شستن توالتها، آشغال جمع کردن، تعمیر سقف و نقاشی ساختمان اما به تلاشم برای ورود به چرخه خریدوفروش سهام ادامه دادم.»
سر جروبحث کوچکی که با همسرش داشت، یک پلیس را خبر کرد و ماموران با استعلام مدارک و پیشینه گاردنر به دلیل پرداخت نکردن قبوض پارکینگ، او را به مدت ۱۰ روز به زندان فرستادند.
همسرش هم پسرش را برداشت؛ او را ترک کرد و طلاقش را گرفت.
کنار دزدها، قاتلان و تبهکاران روز را به شب میرساندم و فکر و نگرانی پسرم آزارم میداد.
قبل از دستگیری در یک موسسه خریدوفروش سهام فرم استخدام پر کرده بودم. متاسفانه روز مصاحبهام یک روز قبل از آزادیام تعیین شده بود.
از زندان تماس گرفتم و التماس کردم که اجازه دهند یک وقت مصاحبه دیگر بگیرم.
به محض آزادی به موسسه رفتم. این مصاحبه تنها شانسم بود اما نمیتوانستم برایشان نقش بازی کنم. پس حقیقت را گفتم؛ اینکه پیشینه ندارم، خانوادهام ترکم کردهاند، تحصیلات ندارم، وضع مالیام خوب نیست اما انگیزه دارم
مصاحبهگر به فکر فرو رفت. گاردنر یک قدم به جلو برداشته بود؛ گفتوگو با یکی از عاملان مهم این تجارت!
انگار ورق زندگیاش برگشته بود. چندماه بعد، همسرش تماس گرفت و حضانت کریستوفر را به او سپرد. اما پانسیونی که گاردنر در آن اتاق اجاره کرده بود بچهها را قبول نمیکرد.
این بود که وسایل ضروری خودش و کریستوفر را در کالسکه و ساک کریستوفر و کیف دستی خودش جا داد و راهی خیابانها شد: «شبهای زیادی را در توالتهای عمومی گذراندیم.
روزی پدر و پسر ۵ ساله در خیابان قدم میزدند که گاردنر چشمش به یک ساختمان مخروبه که بوته رزی از دیوارش بالا رفته بود افتاد.
سرایدار آنجا را پیدا کرد و قرار شد عمارت مخروبه را به قیمت منصفانهای اجاره کند.
حالا دیگر سقفی بالای سر پسرش بود. طی چند سال به تدریج با تحمل شرایط طاقت فرسای موجود توانست وارد تجارت رویاییاش شود.
سال ۱۹۸۷ توانست در شیکاگو بنگاه خریدوفروش سهام خودش را تاسیس کند و آخر سر هم برای خودش یک دستگاه اتومبیل «فراری» بخرد.
او داستان زندگیاش را افسانه نمیداند: «داستان زندگی من به دیگران میآموزد که چطور باید جلوی موانع زندگی سینه سپر کرد.
میتوانستم یک فروشنده بیدست و پا و بیخانمان باقی بمانم اما من میخواستم زندگی بهتری داشته باشم و الان زندگیام عالیست.
شما هم میتوانید تندبادهای زندگی را در هم بکوبید. تنها باید هدفتان را مشخص کنید و با اراده، امید، توکل به پروردگار و قوت قلب گرفتن از کسانی که دوستشان دارید، در راهتان ثابت قدم باشید.
کارهایی برای رسیدن به موفقیت نیاز داری انجامشون بدی
برای رسیدن به اهدافت نیاز نیست
کارای عجیب و غریب انجام بدی
فقط کافیه که قدم های کوچک ولی
متوالی برداری
یادت باشه که باید بزرگ فکر کنے ولی
کوچڪ شروع کنی
قدم های کوچک
تو رو به هر خواسته ای میرسونه.
تنہا کسی که مےتونه جلوی تو رو بگیره خودت هستی هیچ دشمنی بیرون از تو وجود نداره.
تنہا کسی که مےتونه بهت کمک کنه خودت هستی هیچ دوستی بیرون از تو وجود نداره.
اگر میخواهی خوشبخت زندگی کنی
هیچ وقت خودت را با کسی مقایسه نکن.
خوب یا بد، زشت یا زیبا.
تو خودت هستی خودِ خودت.
خیلی وقت ها برای مردم زندگی میکنیم،
از امروز تمرین کنیم تا
براے خودمان باشیم.
کسب و کارتان را اینگونه رونق دهید
به عنوان یک کسب و کار کوچک، ممکن است تصور کنید که غیرممکن باشد که پیام تان را به گوش مردم برسانید. اما نگران نباشید برای اینکار به هیچ تمهید و ترفندی عجیب و غریبی احتیاج ندارید.
کافی است تکنیک های زیر را که از کارآفرینان برتر الهام گرفته شده دنبال کنید و در این صورت خواهید دید که کار شما به سرانجام رسیده و کسب و کارتان به رونق خواهد افتاد:
1. چیزهای رایگان بدهید.
2. در برنامه های اجتماعی شرکت کنید.
3. حتی می توانید برنامه های مخصوص خود را اجرا کنید.
4. داوطلب رهبری یک سازمان باشید.
5. پادکست خود را ایجاد کنید.
6. سودمند باشید و کمک کنید.
7. یک ایمیل هفتگی ارسال کنید.
8. دلیلی برای انجام کار خود داشته باشید.
9. از یک سازمان مردم نهاد حمایت کنید.
10. هدایای مناسب و ارزشمندی را انتخاب کنید.
ساخت برند قوی در شبکه های اجتماعی
📌اولین گام: تعیین اهداف و پایبندی به آن
📌دومین گام: مقیاس ارزیابی عملکرد و پیگیری پیشرفت
📌سومین گام: مشخص کردن مخاطبان
📌چهارمین گام: انتخاب رسانه مناسب
📌پنجمین گام: رقبا در شبکه های اجتماعی چکار می کنند؟
📌ششمین گام: جمع آوری منابع برای تولید محتوای جذاب
📌هفتمین گام: همیشه حق با مشتری است حتی در فضای مجازی
چطور انسان موفقی باشیم چطور یک برند قوی و موفق بسازیم
پایان سخن
یک جایی در زندگی آدم باید راهنما بزند، آرام آرام بیاید کنار جاده بایستد.بعد که کامل ایستاد،از ماشین پیاده شود برود در عقب را باز کند و رو کند به خودِ کهنه اش بگوید بفرمایید پایین.
باید رو کند به خود منفی بافش،به خود اهل شکایتش،به خود بی جنبه اش،به خود قدرنشناسش و بگوید پیاده شو.باید خیلی بی تعارف زل بزند به چشم خود قدیمی اش و توضیح دهد که دیگر ادامه این وضع ممکن نیست و زمان خداحافظی رسیده. آنوقت خود کهنه اگر پیاده نشد باید دستش را دراز کند و یقه خودِ کهنه را بگیرد و بیاندازدش بیرون. لازم شد وسایلش را هم از صندوق بردارد پرت کند جلویش. بعد هم خود کهنه را رها کند کنار همان جاده برود دوباره بنشیند پشت فرمان؛راه بیافتد در جاده. حتی در آیینه به پشت سر هم نگاه نکند.
راه بیافتد به جستجوی خودی نو. بگردد دنبال خود نویی که قدرشناس و سپاسگزار باشد.خود تویی که قدر لحظه لحظه زندگی را بداند.
خودی که آرامش بیاورد؛خودی که لبخند بیاورد؛ خودی که اهل مهربانی باشد؛خودی که جایی کنار جاده ایستاده است به انتظار.
خودی که تا خود کهنه هست سوار نخواهد شد..